جدول جو
جدول جو

معنی واجدا کردن - جستجوی لغت در جدول جو

واجدا کردن(غَ / غِ رَ بُ دَ)
جدا کردن. مشخص نمودن. علیحده کردن. واجده کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وادار کردن
تصویر وادار کردن
کسی را به کاری برانگیختن، تحریک کردن، مجبور کردن
فرهنگ فارسی عمید
(غَ رَ خوَرْ / خُرْ دَ)
جدا کردن. مشخص نمودن. علیحده کردن. جدا کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رِ تَ)
واداشتن. (یادداشت مؤلف) (ناظم الاطباء). مجبور کردن. ناگزیر کردن. ناچار کردن. الزام. (یادداشت مؤلف). رجوع به واداشتن و الزام شود، ترغیب کردن. تحریک کردن برانگیختن. رجوع به کلمه های مزبور شود، نگاه داشتن. (ناظم الاطباء) ، ایستاده کردن کاروانیان است چارپایان خود را در میان راه برای آب انداختن یعنی بول نمودن و کمیز انداختن. (آنندراج، از فرهنگ ترکتازان)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ گُ دَ)
از عالم درد دل کردن، بمعنی اظهار درد دل کردن و جنجال نمودن. (از آنندراج). قصه کردن. بیان حال کردن:
خوش آن زمان که دگر سوی بینی و شنوی
چو من بگریۀ خون ماجرای خویش کنم.
امیرخسرو (از آنندراج).
، گفتگو کردن. مباحثه کردن. مکابره کردن: مجدالدین بازنش ماجرائی می کرد، زنش بغایت پیر و بد شکل بود، گفت خواجه کدخدائی چنین نکنند که تو می کنی. (عبید زاکانی).
ای آنکه با شکسته دلان ماجرا کنی
ما از توایم اگر بکشی ور رها کنی.
مسیح کاشی (از آنندراج).
و رجوع به ماجرا شود
لغت نامه دهخدا
(غَ / غُو بَ وَ دَ)
یعنی به همه گفتن (شاید از پهلوی باشد). بازاری کردن (در تداول عامه خاصه زنان). به همه گفتن. علنی کردن. فاش کردن. به آواز بلند به گوشها رسانیدن. منادی کردن. باآواز بلند به همه گفتن. آشکار کردن. به آواز بلند خبری را که باید مستور ماند به همه گفتن. سری یا مطلبی را با هیاهو منتشر و آشکار کردن. در تداول خانگی با آواز بلند گفتن تا همه کس آن سر را بشنود. جار کشیدن. تشهیر. و امروز این کلمه در نزد عوام مانده است و بیشتر زنان استعمال کنند: دیگر لازم نیست این حرف یا این موضوع را واجار کنی، یعنی به همه بگوئی و به آوای بلند بگوئی. (یادداشت مرحوم مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از وادار کردن
تصویر وادار کردن
مجبور کردن، ناچار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
بر انگیختن، مجبور کردن باجرای امری ملزم ساختن، باز داشتن منع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وا داد کردن
تصویر وا داد کردن
باز دادن، منع کردن: (کی بهره برد ز عاشقانت زاهد که کند ز عشق وا داد ک) (اسیری لاهیجی)، دفع کردن وا زدن: (در عمارت هستی و جنگی بود نیست را از هستها ننگی بود) (نی که هست از نیستی فریاد کرد بلک نیست آن هست را وا داد کرد) (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واجار کردن
تصویر واجار کردن
به آواز بلند بگوش همه رساندن: (دیگر لازم نیست این موضوع را واجار کنی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وادار کردن
تصویر وادار کردن
((کَ دَ))
تحریک کردن، برانگیختن، مجبور کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واجار کردن
تصویر واجار کردن
((کَ دَ))
به آواز بلند به گوش همه رساندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماجرا کردن
تصویر ماجرا کردن
((~. کَ دَ))
درد دل کردن، شکوه و شکایت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وادار کردن
تصویر وادار کردن
لإجبارٍ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از وادار کردن
تصویر وادار کردن
Coerce, Compel, Impel
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از وادار کردن
تصویر وادار کردن
contraindre, obliger, pousser
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از وادار کردن
تصویر وادار کردن
強制する , 駆り立てる
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از وادار کردن
تصویر وادار کردن
לאלץ , להכריח , לדחוף
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از وادار کردن
تصویر وادار کردن
مجبور کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از وادار کردن
تصویر وادار کردن
memaksa, mendorong
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از وادار کردن
تصویر وادار کردن
บังคับ , บังคับ , กระตุ้น
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از وادار کردن
تصویر وادار کردن
kulazimisha, kusukuma
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از وادار کردن
تصویر وادار کردن
强迫 , 推动
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از وادار کردن
تصویر وادار کردن
मजबूर करना , मजबूर करना , प्रेरित करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از وادار کردن
تصویر وادار کردن
강요하다 , 몰다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از وادار کردن
تصویر وادار کردن
zorlamak, harekete geçirmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از وادار کردن
تصویر وادار کردن
বাধ্য করা , অনুপ্রাণিত করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از وادار کردن
تصویر وادار کردن
costringere, obbligare, spingere
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از وادار کردن
تصویر وادار کردن
dwingen, aandrijven
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از وادار کردن
تصویر وادار کردن
примушувати , змушувати , спонукати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از وادار کردن
تصویر وادار کردن
принуждать , заставлять , побуждать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از وادار کردن
تصویر وادار کردن
zmuszać, popychać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از وادار کردن
تصویر وادار کردن
coaccionar, obligar, impulsar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از وادار کردن
تصویر وادار کردن
coagir, obrigar, impulsionar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از وادار کردن
تصویر وادار کردن
zwingen, antreiben
دیکشنری فارسی به آلمانی